روزانه جرائم بسیاری رخ میدهند که کلاهبرداری هم یکی از رایجترین آنها است. کافی است سری به صفحه حوادث روزنامهها بزنیم تا انواع کلاهبرداری با جعل اسناد و عنوان و موارد دیگر را ببینیم. اما در این مطلب قصد داریم به یکی از عجیبترین حوادث کلاهبرداری تاریخ بپردازیم. با ویاتک همراه شوید.
ویکتور لوستیگ شاید معروفترین کلاهبردار تاریخ باشد که توانست در یک اقدام حسابشده برج ایفل را به یک تاجر جویای نام بفروشد. ویکتور لوستیگ در سال ۱۸۹۰ در کشور چک کنونی به دنیا آمد و در سال ۱۹۲۰ به امریکا مهاجرت کرد. زندگی او سرشار است از کلاهبرداری های خرد و کلان که در موارد بسیاری او را گرفتار و راهی زندان کرده است. او مدتها خودش را تاجر ماشین چاپ اسکناس معرفی میکرد. او به مشتریان خود ماشینی را پیشنهاد میداد که میتوانست در عرض ۶ ساعت یک اسکناس ۱۰۰ دلاری چاپ کند. او با این ترفند هر ماشین را با مبلغی حدود ۳۰ هزار دلار به مشتریان طمعکار میفروخت. اما در دوازده ساعت بعدی ماشین تنها قادر بود دو اسکناس دیگر صد دلاری چاپ کند و دیگر از کار میافتاد. مشتریان تازه میفهمیدند که چه کلاهی سرشان رفته است و تا بخواهند دنبال لوستیگ بگردند او فرسنگها از محل کلاهبرداری دور شده بود.
لوستیگ در سال ۱۹۲۵ و پس از جنگ جهانی پا به فرانسهای گذاشت که بمبارانهای جنگ آن را ویران کرده بود و این فرصت خوبی برای یک کلاهبردار ایجاد میکرد. وقتی لوستیگ در روزنامهای خواند برج ایفل نیاز به تعمیرات اساسی دارد نقشه یک کلاهبرداری بزرگ را طرح کرد. او با اسناد و مدارکی که او را معاون وزیر پست و تلگراف معرفی میکرد و در نامههایی با سربرگهای جعلی، شش تاجر آهن معروف را به جلسهٔ دولتی و محرمانه در هتل de Crillon که محلی شناختهشده برای قرارهای دیپلماتیک و مهم بود، دعوت کرد.
لوستیگ در این جلسه با مهارت خاصی از شرایط بد مالی دولت گفت و اینکه تأمین هزینههای نگهداری برج از توان دولت خارج است و او مأموریت دارد که باکمال تأسف، برج ایفل را به فروش برساند و از نظر دولت، بهترین مشتریان، تجار امین و درستکار فرانسوی هستند و از میان آنها، شش نفر دعوتشده به جلسه، مطمئنترین افرادند و تأکید کرد که به دلیل احتمال مخالفت عمومی، این مسئله تا زمان قطعی شدن معامله باید مخفی نگه داشته شود. لوستیگ بهمحض پایان جلسه، تاجران را بر لیموزین اجارهای خود سوار کرد و در شهر به گردش پرداخت تا بفهمد کدامشان در این معامله، اشتیاق بیشتری نشان میدهد و زودباورتر است.
هر تاجر پیشنهاد خود را در این مزایده ساختگی مطرح کرد. ویکتور اما به سراغ جوانترین فرد یعنی آندره پویسون رفت و او را که میخواست سری در بین سرها درآورد برای خرید برج ایفل امیدوار کرد. با این حال ویکتور به این تاجر گفت زندگی کارمندی نمیتواند آرزوهایش را برآورده کند و اگر بشود مقداری پول از او دریافت کند حتماً او را بهعنوان برنده این مزایده اعلام خواهد کرد. مرد تاجر حتی در این مرحله هم به این کلاهبرداری شک نکرد. درواقع این مهارت اصلی لوستیگ بود که هیچگاه شک هیچکسی را برنمیانگیخت. نتیجه مزایده به نفع تاجر فریبخورده اعلام شد و وقتی او به همراه کارگران برای تخریب برج ایفل اقدام کرد توسط نیروهای پلیس دستگیر شد. این در حالی بود که ویکتور لوستیگ شیاد هم پول فروش برج را به جیب زده بود و هم رشوهای که دریافت کرده بود را و حالا بازهم فرسنگها از محل کلاهبرداری دور شده بود. و بهاینترتیب نام لوستیگ بهعنوان یک نخبهٔ کلاهبردار که توانسته بود برج ایفل را بفروشد، در تاریخ ثبت میشود.
جالب آن است که لوستیگ پس از یک ماه دوباره به پاریس بازگشت و درصدد برآمد که بار دیگر برج ایفل را به شش تاجر دیگر پیشنهاد دهد اما این بار، تاجرها به سراغ پلیس رفتند و بههمین دلیل، لوستیگ و همدستش فرار کردند. لوستیگ در سال ۱۹۳۵ و یا ۱۹۳۴ توسط تلهای که مأموران فدرال برای او پهن کرده بودند به اتهام جعل و کلاهبرداری دستگیر شد اما یک روز قبل از دادگاه فرار کرد اما ۲۷ روز بعد دوباره دستگیر شد. وی در دادگاه به گناه خود اعتراف کرد و درنهایت به ۲۰ سال زندان در زندان آلکاتراز محکوم شد؛ ولی در نهم مارس ۱۹۴۷ در اثر ذاتالریه درگذشت.
در بخشی از خاطرات لوستیگ آمده است: شنوندهٔ صبوری باش، تند حرف نزن و سریع مخالفت نکن! هرگز با بیحوصلگی به دیگران نگاه نکن و بگذار دیگران عقاید سیاسی خود را بگویند، سپس با آنها موافقت کن. اجازه بده دیگران عقاید مذهبی خود را بگویند و نقاط مشترک را عامل تشابه خودت با آنها بدان. دربارهٔ مسائل جنسی با هیچکس صحبت نکن مگر با فردی که به او علاقهمندی. هیچگاه دربارهٔ زندگی خصوصی دیگران فضولی نکن، آنها خودشان به تو خواهند گفت و هرگز دربارهٔ بیماری حرف نزن، مگر برای کسی که میخواهد به تو توجه و کمک کند. مشاهدهگر صبوری باش.
M.T
ویکتور لوستیگ شاید معروفترین کلاهبردار تاریخ باشد که توانست در یک اقدام حسابشده برج ایفل را به یک تاجر جویای نام بفروشد. ویکتور لوستیگ در سال ۱۸۹۰ در کشور چک کنونی به دنیا آمد و در سال ۱۹۲۰ به امریکا مهاجرت کرد. زندگی او سرشار است از کلاهبرداری های خرد و کلان که در موارد بسیاری او را گرفتار و راهی زندان کرده است. او مدتها خودش را تاجر ماشین چاپ اسکناس معرفی میکرد. او به مشتریان خود ماشینی را پیشنهاد میداد که میتوانست در عرض ۶ ساعت یک اسکناس ۱۰۰ دلاری چاپ کند. او با این ترفند هر ماشین را با مبلغی حدود ۳۰ هزار دلار به مشتریان طمعکار میفروخت. اما در دوازده ساعت بعدی ماشین تنها قادر بود دو اسکناس دیگر صد دلاری چاپ کند و دیگر از کار میافتاد. مشتریان تازه میفهمیدند که چه کلاهی سرشان رفته است و تا بخواهند دنبال لوستیگ بگردند او فرسنگها از محل کلاهبرداری دور شده بود.
لوستیگ در سال ۱۹۲۵ و پس از جنگ جهانی پا به فرانسهای گذاشت که بمبارانهای جنگ آن را ویران کرده بود و این فرصت خوبی برای یک کلاهبردار ایجاد میکرد. وقتی لوستیگ در روزنامهای خواند برج ایفل نیاز به تعمیرات اساسی دارد نقشه یک کلاهبرداری بزرگ را طرح کرد. او با اسناد و مدارکی که او را معاون وزیر پست و تلگراف معرفی میکرد و در نامههایی با سربرگهای جعلی، شش تاجر آهن معروف را به جلسهٔ دولتی و محرمانه در هتل de Crillon که محلی شناختهشده برای قرارهای دیپلماتیک و مهم بود، دعوت کرد.
لوستیگ در این جلسه با مهارت خاصی از شرایط بد مالی دولت گفت و اینکه تأمین هزینههای نگهداری برج از توان دولت خارج است و او مأموریت دارد که باکمال تأسف، برج ایفل را به فروش برساند و از نظر دولت، بهترین مشتریان، تجار امین و درستکار فرانسوی هستند و از میان آنها، شش نفر دعوتشده به جلسه، مطمئنترین افرادند و تأکید کرد که به دلیل احتمال مخالفت عمومی، این مسئله تا زمان قطعی شدن معامله باید مخفی نگه داشته شود. لوستیگ بهمحض پایان جلسه، تاجران را بر لیموزین اجارهای خود سوار کرد و در شهر به گردش پرداخت تا بفهمد کدامشان در این معامله، اشتیاق بیشتری نشان میدهد و زودباورتر است.
جالب آن است که لوستیگ پس از یک ماه دوباره به پاریس بازگشت و درصدد برآمد که بار دیگر برج ایفل را به شش تاجر دیگر پیشنهاد دهد اما این بار، تاجرها به سراغ پلیس رفتند و بههمین دلیل، لوستیگ و همدستش فرار کردند. لوستیگ در سال ۱۹۳۵ و یا ۱۹۳۴ توسط تلهای که مأموران فدرال برای او پهن کرده بودند به اتهام جعل و کلاهبرداری دستگیر شد اما یک روز قبل از دادگاه فرار کرد اما ۲۷ روز بعد دوباره دستگیر شد. وی در دادگاه به گناه خود اعتراف کرد و درنهایت به ۲۰ سال زندان در زندان آلکاتراز محکوم شد؛ ولی در نهم مارس ۱۹۴۷ در اثر ذاتالریه درگذشت.
در بخشی از خاطرات لوستیگ آمده است: شنوندهٔ صبوری باش، تند حرف نزن و سریع مخالفت نکن! هرگز با بیحوصلگی به دیگران نگاه نکن و بگذار دیگران عقاید سیاسی خود را بگویند، سپس با آنها موافقت کن. اجازه بده دیگران عقاید مذهبی خود را بگویند و نقاط مشترک را عامل تشابه خودت با آنها بدان. دربارهٔ مسائل جنسی با هیچکس صحبت نکن مگر با فردی که به او علاقهمندی. هیچگاه دربارهٔ زندگی خصوصی دیگران فضولی نکن، آنها خودشان به تو خواهند گفت و هرگز دربارهٔ بیماری حرف نزن، مگر برای کسی که میخواهد به تو توجه و کمک کند. مشاهدهگر صبوری باش.
M.T
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر