بر سر آنم که گر ز دست برآید
-
دست به کاری زنم که غصه سر آیدخلوت دل نیست جای صحبت اضداددیو چو بیرون رود فرشته درآیدصحبت حکام ظلمت شب یلداستنور ز خورشید جوی بو که برآیدبر در ارباب بیمروت دنیاچند نشینی که خواجه کی به درآیدترک گدایی مکن که گنج بیابیاز نظر ره روی که در گذر آیدصالح و طالح متاع خویش نمودندتا که قبول افتد و که در نظر آیدبلبل عاشق تو عمر خواه که آخرباغ شود سبز و شاخ گل به بر آیدغفلت حافظ در این سراچه عجب نیستهر که به میخانه رفت بیخبر آید
-
شب یلدا شد و میلاد خوش ایزد مهر
زایش نور از این ظلمت تاریک سپهر
شب یلدا شد و بر سفره دل باده عشق.
.رخ معشوقه و مدهوشی دلداه عشق
شب یلدایتان پرستاره و پرخاطره باد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر