۱۳۹۵ آذر ۳۰, سه‌شنبه

بر سر آنم که گر ز دست برآید( یلدا)



بر سر آنم که گر ز دست برآید
  1. دست به کاری زنم که غصه سر آید
    خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
    دیو چو بیرون رود فرشته درآید
    صحبت حکام ظلمت شب یلداست
    نور ز خورشید جوی بو که برآید
    بر در ارباب بی‌مروت دنیا
    چند نشینی که خواجه کی به درآید
    ترک گدایی مکن که گنج بیابی
    از نظر ره روی که در گذر آید
    صالح و طالح متاع خویش نمودند
    تا که قبول افتد و که در نظر آید
    بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
    باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید
    غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
    هر که به میخانه رفت بی‌خبر آید
  2. شب یلدا شد و میلاد خوش ایزد مهر
    زایش نور از این ظلمت تاریک سپهر
    شب یلدا شد و بر سفره دل باده عشق.
    .رخ معشوقه و مدهوشی دلداه عشق
    شب یلدایتان پرستاره و پرخاطره باد 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر