۱۳۹۹ بهمن ۲۲, چهارشنبه

صحبت یه دل شکسته با خدا


  

دختر : خدایا دلم شکسته ،
خدا : میدونم ، ببخشش !

دختر : اخه خدا جونم اشکامو نیگاه ،
خدا : میبینم ، ببخشش !

دختر : خدا جونم قلبم درد میکنه اخه ،
خدا : منم احساس میکنم ، ببخشش !

دختر : نیگاه کن بغض کردم ،
خدا : میدونم ، ببخشش !

دختر : خدایا ببین چه قدر داغونم ،
خدا : میدونم ببخشش !

دختر : خدایا اخه بدجور ناراحتم ،
خدا : میدونم ، بیخشش !

دختر : خدایا ببین چه قدر درد میکشم ،
خدا : احساس میکنم ، ببخشش !

دختر : چرا خدا ؟ 
خدا : اخه اگه نبخشیش با خشم من روبرو میشه !

دختر : باشه ، میبخشمش !
خدا : از ته قلبت؟
 
دختر : خدا جونم من دیگه قلبی ندارم ، نیگاه وقتی رفت قلبمو زیر پاهاش خرد کرد !

خدا (درحالی که چشم هایش خیس میشود) : میبینم ، حالا دیگه من نمیبخشمش !

اگر چشمی را گریاندی بترس ، بترس از وقتی که درمیان هق هق شبانه اش خدارا صدا میزند !

بی_ناموسی_ممنوع #

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر