تا که چشمم باز شد دیدم که یارم رفته است
میهمانی شد به اتمام و نگارم رفته است
با گل این باغ تازه انس پیدا کرده ام
گرم گل بودم که دیدم گل گزارم رفته است
بذر قرآن را به دل اگرچه به دستم کاشتند
وقت محصولش که شد دیدم بهارم رفته است
در سحر تیر دعا سیل اجابت مینمود
با که گویم درد خود وقت شکارم رفته است
سفره پر رزق مهمانی رحمت جمع شد
درد در سینه نشسته سفره دارم رفته است
دلبر من هر سحر بر دیدنم مشتاق بود
آنکه بوده هر سحر چشم انتظارم رفته است
شرح حال خویش را با یک کلام افشا کنم
ورشکسته هستم و دار و ندارم رفته است
Telegram
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر