مردی داشت از خیابان رد میشد، صدایی گفت: ایست!
او ایستاد، همان لحظه آجری جلوی پاش افتاد...
نفس راحتی کشید و به راه افتاد، تا خواست از خیابون رد بشه باز همان صدا گفت: ایست!
همان لحظه ماشینی با سرعت از جلوش رد شد...
او پرسید: تو کیستی؟ ندا آمد: فرشته نگهبانت!
گفت: پس وقتی من داشتم ازدواج می کردم، تو کدوم گوری بودی؟؟!!!
...گفت خبر مرگم دو دقیقه رفتم دستشویی اومدم دیدم گند زدی به زندگیت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر